اعترافهای دردناک| نیمه شب پدرم مچ بهزاد و مرا در اتاق خوابم گرفت!
دختر ۱۵ ساله با بیان این مطلب درباره عاشقیهای هوس آلود در فضای مجازی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: تک دختر خانواده هستم و پدرم تعمیرگاه رایانه داشت.
او چنان سرگرم کار میشد تا مشتریانش را راضی نگه دارد که فقط در پایان شب او را برای دقایقی در خانه میدیدم. مادرم نیز مدام در مراسم مذهبی همسایگان شرکت میکرد و من در حالی اوقاتم را به تنهایی سپری میکردم که پدرم همواره تاکید میکرد باید در خانه بمانیم چرا که برخی گرگها در جامعه منتظر دختران ناآگاه هستند! خلاصه تا حدود ۱۲ سالگی با مادرم در مجالس عزاداری یا جشنهای مذهبی شرکت میکردم، اما بعد از آن خیلی از رفتارهای مادرم خسته شدم چرا که من هم دوست داشتم با دختران هم سن و سال خودم بازی کنم و بالا و پایین بپرم!
دراین شرایط بود که دیگر برای رفتن به منزل همسایگان مقاومت میکردم و دوست داشتم در خانه تنها بمانم. با شیوع کرونا اوضاع زندگی ما نیز تغییر کرد، دیگر از دورهم نشینی زنان و مجالس مذهبی و غیرمذهبی آنان خبری نبود و من هم با گوشی تلفنی سرگرم شدم که پدرم برای ادامه تحصیل مجازی برایم خریده بود.
خیلی زود با کمک همکلاسی هایم وارد فضای مجازی شدم و از مشاهده دنیای عجیب و غریب و رنگارنگ شبکههای اجتماعی لذت میبردم. حالا دیگر وارد کانالها و گروههای مختلف میشدم و فیلمها و تصاویر گوناگونی را به اشتراک میگذاشتم به طوری که ساعتهای زیادی را درگیر این فضاهای سیاه و سفید بودم.
به سرعت نوع پوشش و گفتار و رفتارم به کلی تغییر کرد و با آرایشهای غلیظ دیگر از آن دختر صاف و ساده فاصله گرفتم و ظاهرم را به کلی عوض کردم. مادرم را مجبور میکردم تا لباسهای مدروز برایم خریداری کند به گونهای که خودم را دردنیای دیگری میدیدم.
در همین روزها بود که با «بهزاد» در فضای مجازی آشنا شدم. او تصویر آرایش کرده مرا در پروفایلم دیده بود و به همین دلیل به صفحه شخصی من آمد و این گونه روابط نامتعارف ما آغاز شد. دیگر ساعتها با او پیامک بازی میکردم و محو چرب زبانیها و وعدههای او برای ازدواج شده بودم. آن قدر غرق در این منجلاب متعفن بودم که گذر زمان را نمیفهمیدم. آرام آرام بهزاد برایم تصاویر و فیلمهای مستهجن ارسال میکرد و من هم به دیدن آنها عادت کردم. برای آن که به راحتی با «بهزاد» تماس بگیرم، هر نقشهای را برنامه ریزی میکردم تا مادرم از خانه خارج شود و من تنها بمانم! و مدتها برای این تنهایی لحظه شماری میکردم.
او فرزند طلاق بود و کسی برای ارتباط با من مزاحمش نمیشد! من هم که گرگهای فضای مجازی را در لباس میش میدیدم، برای دیدار بهزاد چشم به عقربههای ساعت میدوختم به طوری که هر زمان موقعیتی فراهم میشد بلافاصله با او تماس میگرفتم، ولی یک شب زمانی که همه اعضای خانواده ام خواب بودند، بهزاد در نیمههای شب به اتاق من آمد و با یکدیگر مشغول گفتگو شدیم. در همین حال ناگهان پدرم را در چارچوب در دیدم که به من و بهزاد خیره شده بود و دستانش میلرزید. هنوز حیرت زده به او نگاه میکردم که پدرم دچار حمله قلبی شد و قبل از رسیدن اورژانس از دنیا رفت. بهزاد هم با استفاده از این فرصت از منزل ما فرارکرد و مادرم با دیدن این صحنه وحشتناک بیهوش شد و اکنون در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری است.
حالا برادرانم مرا عامل مرگ پدر میدانند و میترسم مادرم را نیز از دست بدهم! حالا اطرافیانم مرا مایه ننگ و دختری هوسران میدانند، اما من تازه به حرف پدرم رسیدم که «مواظب گرگها باشم!»، ولی در ۱۵ سالگی به همین راحتی یتیم شدم،ای کاش …
با توجه به تاوان وحشتناکی که دختر نوجوان درباره آشناییهای فضای مجازی پرداخته بود و عذاب وجدانی که رهایش نمیکرد، بررسیهای روان شناختی و اقدامات مشاورهای با دستور ویژه سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری نجفی مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
منبع: فرتاک نیوز