آمدهام تو به دادِ دلم برسی
یک نگاه به ساعت روی دیوار، یک نگاه به ساعت روی مچم میانداختم، چشمانم بین صفحه موبایل و میز کارم هم میچرخید.
به گزارش شبکه، متن پیشرو حاشیه نگاری وحید تقوی درباره دیدار اخیر مداحان اهل بیت(س) با رهبر معظم انقلاب است که در روزنامه صبح نو منتشر شده است:
یک نگاه به ساعت روی دیوار، یک نگاه به ساعت روی مچم میانداختم، چشمانم بین صفحه موبایل و میز کارم هم میچرخید.امروز هیأت بهعنوان یک نهاد اجتماعی مؤثر و مداح بهعنوان یک عنصر جریانساز شناخته میشود و اینها همه از رویشهای انقلاب اسلامی است؛ چراکه قبل از انقلاب این دایره تأثیر و عرصه گسترده برای تعلیم و تبیین معارف قطعا وجود نداشت.
چیزی نمانده، دل در دل ندارم، این استرس شیرین تمام جانم را در بر گرفته، امان از این تشویش و غوغای درون، عجب حالی از من گرفته جوری که اطرافیان، نگاههای نگران به من دارند.
یکی از دوستان قدیمیام تماس گرفت: جانم برادر!؟
-خبر خوشی برایت دارم، قرار است مشرف شویم محضر حضرت آقا، کد ملی …
بقیه صحبتهایش را نشنیدم، من که از ذوق روی دو زانو ایستادهام، این اتفاق از آن اتفاقهایی بود که چند روز بعد تازه به خودت میآیی و متوجه میشوی چه بر تو گذشته است.
بهعنوان فعال در حوزه هیأت از بزرگترین آرزوهایم بود که بشنوم: قرار ما چهارشنبه ۶ صبح به آدرسی که همه عالم بلدند؛ که شنیدم.
حالا شب دیدار شده، خواب را بر خودم حرام میدانم، راستش را بخواهید ترافیک سنگین کرج – تهران نیمی از عمر ما را به خودش اختصاص داده، ۶ صبح شده و من با دلهره سر قرار منتظر و آماده هستم، وقت پارک کردن ماشین از حول حلیم داخل جوی افتادم! صدای خنده دستهای از خواهران در حال عبور بلند شد، نگاهشان کردم، گویی چیزی نشده، خودم هم شروع به خنده کردم، همین کارم باعث شد چند نفری هم که مراعاتم را کرده بودند، شروع به خنده کنند، داخل جوی به لباسهایم فکر کردم، موقع زمین خوردن، صدای پاره شدنشان را شنیدم، اگر اینطور باشد، بدشانسترین آدم روی زمین من هستم. همانطور که به سمت ورودی میروم، در دل میگویم مبادا مشکلی پیش بیاید؛ اما بالاخره وارد حسینیه شدیم، انگار روی ابرها راه میرفتم و دوست داشتم فریاد بزنم خدایا شکرت! اما جلوی خود را گرفتم، خودکنترلی از صفات بارز ماست. ساعت ۸ صبح و کمکم حسینیه امام خمینی (ره) در حال پر شدن بود.
هیجان و انرژی بالا با شعارها و تکخوانیهای جمعیت در گوشه و کنار این حسینیه، شوق درون من را هم بالا پایین میکند با اینکه یک روز بود چشم بر هم نگذاشته بودم.
این قرار گرفتن ولادت صدیقه طاهره با سالگرد سردار در یک زمان هم قلبمان را لبریز احساس و نور کرده بود.
آه! یادش بخیر قبلا حاج قاسم را در همین هیأت بیت رهبری دیده بودم.
در این افکار غرق بودم که دیدم سید بشیر حسینی که با برنامه معلی در حسینیه امام خمینی (ره) حضور یافته از رضوانی، خبرنگار صداوسیما مصاحبه گرفت، به گمانم میخواست بپرسد: حرف حاج قاسم را گوش نمیکنی؟ پس کی زن میگیری؟ کی از این تجرد خارج میشوی!؟
نگاهم را به ورودی در میدوزم، ساعت ۸:۳۰ شد، وقتی ابوذر روحی وارد شد، بیاختیار سلام فرمانده را خواندم، میخواستم هر چه سریعتر ۹:۳۰ شده حضرت آقا بیاید، ترکیب این افکار با بیخوابی و راه طولانی و مأموریت بعدی به ایلام فشار را بسیار کرده بود.
به نوبت چهرهها میآمدند، استاد کلامی که آمد، یاد جمله آقا افتادم. کلامی را کلام از دل برآید.
من به قربان توصیف کردنهای آقا!
چشمانم به دنبال حاج مهدی رسولی میگردد، کناری من میگوید حاجی سال قبل هم دیر آمد، خدا کند خواب نمانده باشد، میدانم که دیشب نخوابیده، حالا من و حاج مهدی در یک چیز مشترک هستیم؛ هر دو بی خوابیم.
حاج مهدی وارد حسینیه شد. یکی از محافظان را به اشتباه در آغوش گرفت، اصلا حواسش نبود محافظ سر جای خودش ایستاده و برای استقبال او نیست. نوای مازنی از پشت سر میرسید و با این لهجه شیرین شخصی که در حال مداحی است، ذهن بیمار من هم یاد سریال «پایتخت» میافتد.
ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم را دیگر همه فریاد میزدند.
رأس ۹:۳۰ آقا آمدند، بیقراریها و تپشهای قلب در فریاد و عرض ارادت بروز کرده بود.
هیاهوها با صوت جذاب قرآن آرام گرفت و همه تسکین یافتند.
مجری را خوب میشناختم، ساعاتی را با او گذرانده بودم و جز خوشدلی و عشق به آقا در او چیزی ندیده بودم؛ اما امروز با نگاه محبتآمیز آقا به او میفهمم چقدر این رابطه دوجانبه است. اشاره حاج احمد واعظی به ۴۰ سالگی این جلسه مرا به فکر فرو برده بود، هر بلوغی در چهل سالگی صورت میگیرد و حتما امروز مهمترین توقع و مأموریت به بالغترین مخاطبان محول میشد.
دیگر زمان اجرای مداحان در محضر آقا رسیده بود و مداح کرمانی با عشق به حاج قاسم برای خواندن آمده بود، در اشعارش میگفت اگر دلتنگ نجف هستی بگو یا فاطمه، به آقا نگاه کردم دیدم با بغضی که در گلو دارد، زیر لب یا فاطمه میگوید، همین جا نیت کردم به نیابت از ایشان به نجف مشرف شوم.
شرکت در این جلسه مداحان مختص ایرانیها نبود و از کشورهای مختلف برای ملاقات آمده بودند و این جلسه مزین به حضور برادران لبنانی، عراقی و… هم بود.
مداح معروف به سید لبنانی در جایگاه قرار گرفت، متنی را قرائت کرد و بعد شروع به مدح خوانی کرد. بعضی از برادران مداح مفهوم ابیات عربی را نمیدانستند و در سکوت بین مصرعها، نام الله را ممتد میکشیدند کأنه قرآن میخواند! نمیدانستم بخندم یا تذکر بدهم با اینکه مسئولیتی نداشتم؛ اما ما را بیتفاوت تربیت نکردهاند!
وقت سید تمام شده بود؛ اما ادامه میداد. شاید فرصت را غنیمت شمرده بود و خوب میدانست چه رزقی قسمتش شده و حتما بهزودی این نعمت تکرار نمیشود. جای سید مقاومت خالی و ایکاش فرصت دیدن ایشان نصیبم میشد. یکی از جذابیتهای این دیدار برای من، دیدن مداحان جوان و خواندن محسن عراقی از محلههای پایین تهران بود. واقعا در دنیایی که تمام قدرتطلبان آن را مصادره کردهاند، صدایی از حنجرهای بلند نمیشود، رسانه توسط مستکبرین قبضه شده و حاکمان دنیا فرصت سخن مقابل خود را نمیدهند، جوانان از اقشار مختلف با آقا دیدار و آزادانه مطالبشان را بیان میکنند.
محسن عراقی دوست داشت نزد آقا برود؛ اما محافظان اجازه نمیدادند، برگشت؛ ولی آقا صدایش کرد، محسن به سمت آقا دوید و خیلی مورد آنلاین و محبت آقا قرار گرفت. من دوست داشتم بدانم چه مکالمهای بینشان اتفاق افتاد که بعد از جلسه جویا شدم، گفت به آقا گفتم میترسم همهاش خواب باشد.
محمد رسولی را خوب میشناختم. یکی دو سالی بود که هر هفته او را میدیدم و به قول اهل فن، درجه یک است.
در جایگاه برای خواندن شعر ایستاده. تابهحال شعر خواندنش را ندیده بودم و نگرانم اجرایش خوب نباشد که به جرأت از نظر محتوا، مضمون و اجرا قشنگترین بخش جلسه آن روز بود و چقدر آقا را امیدوار کرد.
جلسه طول کشیده بود و من با همه احترام به مداحان فقط دوست داشتم آقا صحبت کند. با چه سرود حماسی و با مفهومی به استقبال سخن جانمان رهبرمان رفتیم.
هنگام تمرین سرود حاج محمود کریمی به مجری سرود متذکر شده بود ضمیر مخاطب مؤنث رعایت شود و کسره زیر کاف لبیک زهرا خوانده شود، خب حاج محمود میدانست آقا نکتهبین و با دقت است و انتظار از جماعت مداح، درست خواندن است. منتظرم ببینم رعایت میشود که متأسفانه بعضیها توجه نکرده بودند و من از این رعایت نکردنها خیلی آزرده میشدم، دلم میخواست داد میزدم آقایون حواستون کجاست؟
حضرت آقا با لبخند رضایتبخشی از سرود اعلام رضایت کردند.
در حسینیه امام خمینی (ره) مطلقا سکوت شده و همه در انتظار صحبتهای آقا هستند.
همچنان تبیین مأموریت پر مخاطبها بود.
اولین کلام آقا جهاد تبیین بود و مداحان به چه مسأله مهمی در ۴۰ سالگی مبعوث شده بودند. نمیخواستم به صحبتهای حضرت ماه خیلی بپردازم؛ زیرا نخبگان باید تحلیل کنند و متن کامل در اختیار همه مردم قرار گیرد. فقط یک حرف برای گفتن دارم به قول فقها: مولا امر ما لا یطاق نمیکند و حتما رهبرمان ظرفیت و توانایی این مأموریت را در بستر هیأت و مداحی دیده بودند.
جلسه تمام شده بود و هنگام خروج بود. امروز مهمان سفره آقا بودیم.
هر چقدر زمان ورود به منزل پدری سبک و سرحال بودم، هنگام خروج، سنگینی بر دوش خود و اعضای جلسه میدیدم که توان راه رفتن را گرفته بود.
نگاه به خوش و بشها و احوالپرسیهای بین دوستان کردم، همه پر انرژی از این مهمانی صمیمی در حال خارج شدن بودند و آرزو میکردم متوجه توقع و مأموریت بلندمدت خود شده باشند.
این مرقومه را در جوار ضریح اباعبدالله نوشتهام و به نیابت از ایشان به زیارت آمدهام.
انتهای پیام