رمان عاشقانه صحنه دار

جدید، بهترین رمان های ایرانی از نظر خوانندگان، بهترین رمان های عاشقانه ایرانی بدون سانسور و … را در ادامه می خوانید. در این مطلب از رمان بوک به معرفی تعدادی از پرفروش ترین و بهترین رمان های عاشقانه ایرانی شاد و غمگین از نظر خوانندگان می پردازیم. رمان ایرانی بسیاری در این دسته قرار می گیرند که ارائه تمامی آنها در این مطلب امکان پذیر نبود و تنها به معرفی برخی از پرطرفدارترین این رمان های عاشقانه ایرانی بسنده کردیم.

Romantic novel with scenes

بهترین رمان های عاشقانه ایرانی جدید

پاییز فصل آخر سال است نوشته نسیم مرعشی

این کتاب اول اثر نویسنده است که در سال 1393 نوشته است و جایزه جلال آل احمد را نیز کسب کرده است. این کتاب داستان زندگی سه دختر جوان را روایت می کند و چالش های خانوادگی، عاطفی، شغلی و … آنها را دنبال می کند.

قهوۀ سرد آقای نویسنده نوشته روزبه معین

این کتاب در سال 1396 نوشته شده است و داستان زندگی نویسنده ای به نام آرمان را می گوید که از دوران کودکی به دختری بزرگتر از خودش علاقمند شده است. دختر هر روز به خانه ای در همسایگی آرمان می رود تا نواختن پیانو را بیاموزد.

رویای نیمه شب نوشته مظفر سالاری

این کتاب در سال 1395 نوشته شده است و مخاطبان بسیاری پیدا کرده است. کتاب داستان زندگی پسری اهل سنت را روایت می کند که به دختری با مذهب شیعه علاقمند شده است، اما در راه رسیدن به این عشق با مشکلات زیادی روبرو می شود.

بهترین رمان های عاشقانه ایرانی بدون سانسور

گناهکار نوشته فرشته تات شهدوست

این کتاب حاوی دلنوشته های دختر و پسری به نام های دلارام و آرشام است که به بیان ماجراهای هیجان انگیز می پردازد. آرشام شخصیتی است آلوده به گناه و در مقابل دلارام سراسر احساس است و عشق و سرانجام داستان زندگی آنها در مقابل هم و به یک نقطه ختم می شود. در طول داستان می خوانیم که آیا این عشق موجب تغییر در آرشام می شود یا نه.

عروس مرده نوشته مژگان زارع

این کتاب روایت زندگی دختری پرستار است که با پلیسی شریف به نام احسان نامزد می کند و در روز عروسی بر اثر تصادف جان خود را از دست می دهد. مرگ او با شروع حوادث تازه ای همراه است. سرویس خواهر سارا پس از مرگ او راز عشق خود به احسان، همسر سارا را بیان می کند.

دختری در شهر نوشته حسینعلی زمانی

این کتاب با موضوع اجتماعی، خانوادگی، عاشقانه و … داستان زندگی دختری ساده و معصوم به نام شیرین را می گوید که پس از فرار از خانه به دام افرادی شیطان صفت می افتد.

رمان شفق (دکتر خشن)

خلاصه رمان: دختری به اسم شفق پرستار یه بیمارستانه، اونجا با کامران یه پزشک جذاب و ثروتمند اشنا میشه،کامران از شفق خوشش میاد اما شفق نه تنها نسبت به کامران بلکه به همه مردا بی تفاوته و این سرسختیش باعث میشه کامران که خیلی درمورد ازدواج با شفق مصمم بوده،دست به کاری بزنه که شفق به اجبار باهاش ازدواج کنه و….

قسمتی از متن رمان شفق ( دکتر خشن)

یک هفته بعد از اون روز از نظر جسمی کمی بهتر شدم….. مادرم اونقدر طی این یک هفته انواع و اقسام آبمیوه….. غذا و دارو بهم داده بود که حس میکردم خیلی بهترم…. با این حال تا شب خودمو نگه داشتم و وقتی که میدونستم مامانم تو آشپزخونه ست به سختی خودمو به حمام رسوندم….. از بعد از ناهار که به زور مامانم چند قاشق خورده بودم خوابیده بودم و اون ها هم هیچکدوم تو اطاقم نیومده بودند…..

در حالیکه سرم کمی گیج میرفت به دوش سبک گرفتم و لباس پوشیدم…. دستمو به دیوار گرفتم و تا دم آشپزخونه رفتم………….مامانم صدای پامو شنید اه….. دختر … چرا اومدی از تخت پایین….. تو هنوز حالت خوب نشده……….

چشمش به موهای خیسم خورد وای شفق چرا حموم کردی الان بدتر میشی….. مامان هیچیم نمیشه میخوام امشبو با شما و پدر سر میز شام بخورم………سرمو بردم تو آشپز خونه وای… چه بویی و مثل زمان بچگیهام گفتم آخ جون …….. فسنجون…

مامانم از اینکه بهتر شدم خندید… و من هم از خنده ش خندیدم…………شام رو دور هم خوردیم….من….مامانم و پدرم…….من مرتب چشمهامو رو صورت مهربون هردوشون میچرخوندم ……… از تصور اینکه بفهمند چه بلایی سر دختر عزیز دردونه شون اومده دلم میخواست گریه کنم………..

شفق ….. چه بابایی؟ من و مامانت شاخ درآوردیم امشب؟

هر دوشون زدند زیر خنده…..مخصوصا مامانم که به نظرم رسید زیادی شاده… طوری که کمی مشکوک شدم ….

شفق …..بیا این چایی ها رو بیر منم الان میام………

رمان عاشقانه ترین دروغ

خلاصه رمان: داستان من شاید داستان خیلیا باشه ، کسایی از همین جامعه … کسایی که عاشقن ولی با باور نداشتنه عشقشون و بی اعتمادیشون زندگیشون از هم میپاشه … این داستان از زبون یه پسره که پزشکه ولی عشق و باور نداره و معتقده عاشق نمیشه ، تا اینکه بالاخره اونم عاشق یه دختر میشه یه دختر که زیباییش آدمو مجذوب می کنه ، اما اون دختر یه تله س و پسره اینو نمیدونه تا اینکه …

قسمتی از متن رمان عاشقانه ترین دروغ

کرشمه خیلی منتظرم نذاشت و یکم بعد با ۲ تا لیوان چایی اومد و شروع کرد. کرشمه مادرم آلمانی بود پدرم ایرانی پدرم به شرکت و ادرات صادرات داشت که گویا تو یکی از سفراش به آلمان از مادرم خوشش میاد اما مادرم صرفا واسه فرار از دسته پدرش با بابام ازواج میکنه و به ایرن میاد منو خدا بعد از ۲ سال بهشون میده و با هم به خانواده عالی بودیم به خانواده که خوشبختیمون زبونزد بود. اما مادرم یهو هوایی شد…

درست زمانی که من فقط ۱۱ سالم بود ترکمون کرد برای همیشه ترکمون کرد و رفت آلمان، حتی گریه ها و ضجه های منم جواب نداد منو تنها ولم کرد اما هنوز بابامو داشتم. بابایی که همه زندگیم بود همه کسم بود عشقم بود مونسم بود اما اونم نتونست خیلی بدون مامانم طاقت بیاره از غصه دق کرد کرشمه زد زیر گریه گریه ای که تنمو لرزوند اشکاش بی محابا میومدن دلم ریش شد. واسه گریش واسه تنهاییش یکم که تونست خودشو جمع کنه ادامه داد…

بابا که رفت تنهای تنها شدم اون موقع من ۱۸ سالم بود حامیم و از دست داده بودم. اما سر پناه داشتم. بابا اونقدری و اسم گذاشته بود که راحت بتوم زندگی کنم به مامان زنگ زدم بهش گفتم دخترش تنها مونده اما اون گفت باید رو پای خودم وایسم و نمیتونه بهم کمکی بکنه منم تصمیم گرفتم تنها زندگی کنم بدون کمک کسی همین دوستم که خونش بودم اون موقع خیلی باهام صمیمی شده بود گفت بهتره همه

رمان حاج آقا

خلاصه رمان: این رمان در مورد دختری به اسم تینا است که آرزوشه بره آمریکا. اما پدرش شرط میزاره براش. به شرط اینکه همه ی درسای دانشگاهشو پاس کنه میزاره میره. اما تو دانشگاه یکی از استاداش به اسم امیرعلی باهاش میوفته رو لج و…

قسمتی از متن رمان حاج آقا

با صدای زنگ ساعت مثل برق پریده ها از روی جام بلند شدم. کمی سرمو محکم تو دستم فشار دادم تا موقعیتمو پیدا کنم. با صدای کوبش در و صدای عصبانی دایه که می گفت:

تینا مادر دانشگاهت دیر میشه. گوشیمو از روی عسلی برداشتم و بادیدن ساعت گوشیم که 8 و 40 دقیقه رو نشون می داد، جیغ بلندی کشیدم و بدون این که دستو صورتمو بشورم، شروع کردم به پوشیدن لباسام.همونطور که داشتم با هول دکمه های مانتومو می بستم، با خودم زمزمه می کردم: وای خدا حتما اون استاد عمامه پوش امل اخراجم می کنه.

این ساعت لعنتی چرا دیر صدای نکرش بلند شد… خدایا دستم به دامنت لطفا امروز کلی به این حاجی جوجه ی سگ اخلاق ما خوش اخلاقی عطا بفرما!هول هولی مقنعمو جلوی آینه مرتب کردم و با دو از اتاق خارج شدم و سوار بی ام وی سفید رنگم شدم و گاز دادم به طرف دانشگاه. لبخند شیطانی زدم و از توی داشبرت ماشین یکی از ترقه هامو که تو مواقع فعالیت کرمام ازش استفاده می کردمو برداشتم و همراه با فندک گذاشتم تو جیب مانتوم.

منبع:

https://en.wikipedia.org/wiki/Romance

bookriot.com

دکمه بازگشت به بالا